Sorry, you need to enable JavaScript to visit this website.

با مک‌دونالدها آشنا شوید

صدای دویدن کسی که زمانی دوردست بود و لزلی مک‌دونالد از راهروی بیرون اتاق بیمارستانش شنیده بود، با ورود ناگهانی یک پزشک به اوج خود رسید.

«دکتر به من نگاه کرد و گفت: حالت چطور است؟»

لزلی تقریباً ۲۶ هفته باردار بود و دوقلوهای همسان داشت. لزلی که هم گیج و هم تا حدودی سرگرم شده بود، پاسخ داد: «خوبم.»

«او پرسید که آیا حالت تهوع یا چیزی شبیه به این دارم یا نه. من شروع به خندیدن کردم و گفتم 'چه اهمیتی دارد، چرا باید وحشت کنیم؟'»

صدای لزلی وقتی به وضوح پاسخ دکتر را به یاد آورد، لرزید:

«نتیجه آزمایش خونت امروز صبح اومد. باید بچه‌ها رو ببریم، و باید همین الان ببریمشون.»

تا آن لحظه در 20 مه 2006، لزلی در انکار بود.

پنج روز قبل، با وجود اصرار او مبنی بر اینکه درد قفسه سینه‌اش سوزش سر دل است، شوهرش، جرمی، با بیمارستان سنت جوزف در لندن تماس گرفت. به لزلی گفته شد که برای آزمایش به بیمارستان بیاید. آزمایش‌های اولیه نشان داد که فشار خون او به طرز خطرناکی بالا است و به او گفته شد که برای نظارت بماند. لزلی فکر کرد: «مشکلی نیست، من فقط سه ماه اینجا می‌مانم.»

پیش از آن، پزشکی که قبلاً به او مراجعه می‌کرد به او اطلاع داد که به دلیل برخی عوارض، دیگر نمی‌تواند او را به عنوان بیمار بپذیرد و او را به بیمارستان سنت جوزف در لندن ارجاع دادند.

لزلی دچار سندرم انتقال خون از دوقلو به دوقلو بود، وضعیتی که در آن خون به طور نامتناسبی از یک دوقلو (اهداکننده) به دوقلوی دیگر (گیرنده) در دوران بارداری منتقل می‌شود. آزمایش‌ها در بیمارستان سنت جوزف همچنین نشان داد که پروتئین‌ها در ادرار لزلی وجود دارند و او فشار خون بالایی دارد که نیاز به نظارت دقیق دارد.

لزلی که همیشه خوش‌بین بود، بیش از حد نگران نبود. «معمولاً افرادی که شرایط من را داشتند، خیلی نفخ می‌کردند و مریض می‌شدند، اما من هیچ‌کدام از این‌ها را نداشتم.»

Image

حالا، ۱۴ هفته زودتر از موعد مقرر، لزلی به سندرم HELLP، یک اختلال نادر کبد و خون در دوران بارداری که بالقوه کشنده است، مبتلا شده بود و دوقلوها باید به دنیا می‌آمدند. در حالی که پرستاران برای جمع کردن وسایل او تقلا می‌کردند، لزلی دیوانه‌وار و ناموفق سعی می‌کرد جرمی را که در خانه مشغول چمن‌زنی بود، پیدا کند. لزلی ناامیدانه با خواهر شوهرش که چند بلوک آن طرف‌تر زندگی می‌کرد تماس گرفت و او به سرعت به جرمی گفت که به لندن برود.

از آنجایی که لزلی تازه ناهار خورده بود، سزارین او به تعویق افتاد و جرمی توانست قبل از عمل به بیمارستان برسد. موارد اضطراری دیگر روند عمل را بیشتر متوقف کرد و تا ساعت ۹ شب طول کشید تا برندون و تایلر به دنیا بیایند.

تایلر (قلوی گیرنده) فوراً از در بیرون برده شد و به بخش مراقبت‌های ویژه نوزادان (NICU) منتقل شد. برندون (اهداکننده) برای مراقبت‌های فوری به اتاقی مستقیماً جدا از اتاق عمل منتقل شد. هر دو ریه‌های توسعه نیافته‌ای داشتند، قادر به تنفس مستقل نبودند و به دستگاه تنفس مصنوعی و سرم متصل بودند.

لزلی که به طرز باورنکردنی بیمار بود و دوران نقاهت پس از عمل را می‌گذراند، سه روز طول کشید تا دو پسرش را ببیند. وقتی بالاخره آنها را دید، برندون به دستگاه تنفس مصنوعی وصل بود.

ریه‌هایش آنقدر رشد نکرده بودند که حتی نمی‌توانستیم ۶۰ روز او را نگه داریم.

لزلی پنج روز بعد از بیمارستان مرخص شد، اما نتوانست برندون و تایلر را به خانه ببرد؛ آنها مجبور بودند تا زمان رشد ریه‌هایشان به دستگاه تنفس مصنوعی متصل بمانند و تحت نظر باشند.

لزلی و جرمی که مصمم بودند پسرانشان را ببینند، هر روز از خانه‌شان در کرکتون به لندن می‌رفتند تا برندون و تایلر را ببینند. آنها ساعت ۱۱ صبح در بیمارستان بودند، ساعت سه صبح آنجا را ترک می‌کردند و روز بعد دوباره بیدار می‌شدند تا از نو شروع کنند.

در طول مدت بستری شدن برندون و تایلر در بخش مراقبت‌های ویژه نوزادان، عوارض متعددی برای آنها رخ داد. هر دوی آنها خونریزی مغزی داشتند و دچار فلج مغزی شدند.

پس از سه ماه بستری در بخش مراقبت‌های ویژه نوزادان، تایلر توانست به خانه برود. با این حال، پس از جدا کردن دستگاه تنفس مصنوعی و قرار دادن دستگاه تنفس معمولی روی او، برندون دچار عوارض دیگری شد. او مرتباً آسپیراسیون می‌کرد و دچار ذات‌الریه می‌شد که باعث آسیب بیشتر به ریه‌هایش می‌شد. پس از شش ماه بستری در بیمارستان سنت جوزف، او را برای انجام عملی برای ترمیم آسیب به بیمارستان کودکان منتقل کردند. پس از یک ماه بستری در بیمارستان کودکان، برندون اجازه یافت به خانه برود.

برای رفتن به خانه، هم برندون و هم تایلر به اکسیژن نیاز داشتند که توسط ProResp تنظیم شده بود.

«روزی که تایلر از ProResp مرخص شد، ساندرا در خانه ما را ملاقات کرد، تمام تجهیزات و نحوه کار آنها را توضیح داد و همیشه برای کمک در دسترس بود.»

لزلی در حالی که از داشتن دو پسرش در خانه بسیار خوشحال است، اذعان می‌کند که این کار دشوار بوده است.

«در بیمارستان، پرستارها از آنها مراقبت می‌کردند. حالا دو بچه در خانه دارند که به سیم وصل هستند، دو بچه دیگر به لوله‌های تغذیه وصل هستند، همه جای خانه پر از تجهیزات است - اوضاع آشفته است.»

با وجود هرج و مرج و چالش‌های ۱۳ سال گذشته، خانواده به زندگی خود ادامه دادند. اثرات فلج مغزی برندون بسیار شدیدتر از تایلر بود و زندگی روزمره او را تحت تأثیر قرار داد. برندون به صندلی چرخدار محدود شده، کم‌شنوا است، تراکئوستومی دارد، به ساکشن مکرر و لوله گاستروستومی نیاز دارد.

در حالی که تایلر داشت حالش بهتر می‌شد، برندون چند بار با مشکلات جدی روبرو شد. در اولین سالگرد تولدشان، برندون به شدت بیمار شد.

«ما به ساندرا زنگ زدیم، او آمد و به برندون نگاه کرد و فوراً گفت که باید او را به بیمارستان ببریم. او دو تا سه ماه آنجا بود و به ما گفته شد که زنده نمی‌ماند.»

اما برندون دوام آورد و به لطف تراکئوستومی حالش خیلی بهتر شده است و خانواده همچنان به تلاش ادامه می‌دهند. لزلی وقتی به کیفیت زندگی دو پسرش فکر می‌کرد، مصر بود که آنها از موقعیتی که در آن بودند، نهایت استفاده را برده‌اند.

«این ما را از انجام کارهایی که می‌خواهیم انجام دهیم باز نمی‌دارد. همه خانواده‌ها دوران واقعاً استرس‌زایی را پشت سر می‌گذارند و ما ترجیح می‌دهیم آرام، مثبت و شاد باشیم - این برای ما خوب جواب داده است.»

بازگشت به صفحه اصلی ادامه مطلب بعدی